غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

دخترک کتاب خوان من

غزل عزیزم، چند روزیه که خیلی علاقه به کتاب و مجله پیدا کردی مخصوصا نشریه موسسه که ماهی یکبار بابایی میاره خونه لااقل یه جایی این نشریه ها به درد خورد وقتی علاقه تو به مجله رو دیدیم، هفته پیش اولین کتاب را برات خریدیم کتاب: من بلدم لالا کنم(1000 تومان) ...
29 خرداد 1392

حاج خانم خاله منیژه

لبیک، اللهم لبیک آره مامان جون، میدونم که این کلمه ها برات آشناست، چون یک سال پیش، وقتی تو شکمم بودی، با هم دور خونه ی خدا می گشتیم و این کلمه ها رو می گفتیم. حالا خاله جون منیژه از خونه ی خدا برگشته، شنبه چهارم خرداد خاله رسید ایران، ما هم رفتیم شما دیدنش، چهره ی خاله خیلی معنوی و معصوم شده بود. موقع برگشت از شمال تورو بردیم تا دریا و عظمت خدارو ببینی. و از راه جنگل کیاسر برگشتیم سمنان. ...
5 خرداد 1392

روز پدر و دیدن دخترخاله

غزل جون، من و تو بابایی پنح شنبه دوم خرداد رفتیم فیروزکوه تا روز پدر را به باباجون تبریک بگیم. براش یک ترازوی دیجیتال خریدیم تا وزنش رو کنترل کنه. اون شب عموحسن، خاله زهرا و دخترخاله فاطمه رو هم دیدیم. همه و بخصوص فاطمه جون از دیدن تو ذوق کرده بود. فاطمه اینقدر تورو دوست داره که اون شب نرفت خونشون و من و تو و فاطمه با هم خوابیدیم. این عکس هم صبح که از خواب بیدار شدیم تو حیاط خونه ی باباجون و عزیز (فیروزکوه) گرفتیم. دخترخاله فاطمه امتحاناش تموم شده، الان اون 8 سالشه و کلاس دوم رو تموم کرده، فاطمه جون شاگرد ممتاز مدرسشونه. خاله قربونش بره. ...
3 خرداد 1392
1